موعود
غزل شکسته
از آن شب که در دامن روشنایی
به شوق تماشای تو دل نشسته است
که در صبح محراب چشمم شکسته ست
تو آن عطر نابی که در صبح موعود
در ایینه بغض نرگس نشسته ست
تو آن آفتابی که خاک عطشانک
دلش را به باران لطف تو بسته ست
چه می شد اگر ماه روی تو می دید
نگاهی که از ظلمت کوچه خسته ست
چه می شد اگر عشق شایسته ام بود
که در مطلع تو غزل هم شکسته ست
کلمات کلیدی :